Wednesday, April 9, 2008

ازدواج یا اسارت

من : سلام ... جان
اون : سالم ... خانم
من در حال تعجب از خانم خطاب شدن: احوال شما؟ سال نو مبارک
اون : ممنون ، سال نوی شما هم مبارک
من در حال شاخ در آوردن : خوب هستید شما؟ همسر عزیزتان چطورن؟
اون : متشکرم . شما چطورین؟ ببخشید من تاخیر دارم واسه تبریک .. آخه ما جای شما خالی عید رفتیم ایران
من : نو پرامبلم ، دوستان جای ما... همیشه خوب و خوش باشید ، من فقط دیدم هستید گفتم سال نو رو حضوری تبریک بگم و دیگه بیشتر از این مزاحمتون نمیشم ( اگه هزار تا اسماییلی متعجب هم اینجا باشه بازم نمیتونه قیافه منو که از تعجب تا مدت ها دهنم باز مونده بود و مثل خنگا به شکل هزار تا علامت تعجب در اومده بودم رو توصیف کنه ) !!!!ا
اون: ببین ، من خانمم خوشش نمیاد که من چت کنم و منم به نظرش احترام میذارم اگه میشه...... من در شوک شدید: ایتز اوکی ، موفق و شاد باشید
بای
اون: بای
من: راستی آیدی تو هم پاک کنم؟
.......................
و جوابی نیومد
وقتی چند وقت پیش این پست رو خوندم و اینکه این دوست گرامی فرموده بودن : "(من دوست‌پسر نداشتم که بدونم پسرها هم همین عکس‌العمل رو دارن یا نه!!! فقط نه خودم تا حالا همچین حرفی به دختری زدم، نه دوستای نزدیکم که رابطه‌های خصوصیشون رو خبر دارم. خوشحال می‌شم خانوم‌ها تجربیاتشون رو در اختیار ما پسرها بذارن)" فکر کردم بهتر از این وقتی واسه جواب نیست ....وقتی پست ایشون رو خوندم فکر کردم خوب آره تو دنیای مجازی خیلی از این اتفاقا ممکنه بیفته و آره متاسفانه خیلی از خانما هم اینطورین و این از فرهنگ ماست ولی صد در صد نیست و بی انصافیه اگه بخواهیم همرو جمع بزنیم و اصلا به فکرم هم خطور نمیکرد که یه روزی بهترین دوست زندگیم ، کسی که به قول معروف رفیق گرمابه و گلستان بودیم ، کسی که همیشه و همیشه کنارم بوده چه از راه دور چه نزدیک همچین چیزی بهم بگه و من یهو بشم یه آدم غریبه....!!!!!!!!!!! آخه این دوستی یه دوستی دو سه روزه نبود، مجازی نبود ، معمولی نبود.......... ما با هم رشد کرده بودیم ، درس خونده بودیم ، گفته بودیم ، خندیده بودیم ، اشک ریخته بودیم ، سنگ صبور هم بودیم ، یه وقتی اگه هر روز حرف نمیزدیم روزمون شب نمیشد ،هر روز ساعت ها حرف میزدیم ( چه تلفنی ، چه رو در رو ، چه با چت ) این دوستی بهترین چیزی بود که تو دنیا داشتیم و هر دو بهش افتخار میکردیم.......... یادمه وقتی نامزد کرد ،بهش گفتم زن ذلیل نباشی؟ نری و عوض شی؟ بی معرفت نشی؟ گفت : اولا که من عوض نمیشم عمران بعدشم مگه دارم شوهر میکنم خدایی نکرده؟ دارم زن میگیرم و اینو همیشه یادت باشه " “هر چی پیش بیاد، من و تو دوست می‌مونیم و تا آخر عمر هیچی اینو عوض نمیکنه... " منم فقط لبخند زدم.... اما اون از همون روزا عوض شد و ارتباطمون کمتر شد ، منم سعی کردم درک کنم خوب یه زندگی جدید ، مسئولیت زندگی و ...........و ... و....و به هر از گاهی یه ایمیل و دو سه خط احوال پرسی آن لاین راضی بودم و از موفقیت هاش و خوشی هاش خوشحال. اما بعد ازدواج همینا هم کمتر شد و بعد که به بلاد خارجه اومد مدتی بدون همسرش و مدتی بازم فعال تر شده بود تو ایمیل زدن و احوال پرسی کردن و ... تا اینکه همسرش رسید و کم کم ترمزدستیشو کشید و امروز که کمتر از یه سال از ازدواجشون میگذره................... من واقعا شوکه ام ، نمیدونم چی فکر کنم؟؟؟ نمیدونم چی بگم !! میدونم اومدنی رفتنیه و قرار نیست همه آدما همیشه تو زندگیمون بمونن ، ولی آخه دوستی ها فرق دارن ، دوستا رو به راحتی به دست نمیاری که به راحتی به خاطر یه شخص سوم از دست بدی .......!!!! اگه این دوستی یه دوستی مجازی بود میتونستم راحت تر درکش کنم ، اما آخه
جدی چرا آدما اینجوری شدن؟ چرا دیگه دوستی بدون تا پیدا نیمشه؟ چرا آدما اونقدر واسه خوشون ارزش قائل نیستن که به یه نفر دیگه اجازه میدن همه چیشون رو بگیره حتی دوستاشونو ..........!!!!!!!!! آخه آدم ازدواج میکنه ، اسیری که نمیره؟ والله تو زندان هم میزارن زندونی ها ملاقاتی داشته باشن مگه نه؟ فکر کنم اینا همش درس زندگیه ، فقط نمیدونم چرا هر روز موضوعات درسی عوض میشه و چرا انقدر زود به زود خدا کتابا رو آپ دیت میکنه

No comments: