Thursday, February 28, 2008

دل من

باز دلم هواي نوشتن به سرش زده است .

مي دانيد هر وقت كه تنها و دل تنگ مي شود ، كسي را فرا نمي خواند جزء قلم و كاغذ ، مي خواهد كه بنويسد از همه چيز از همه كس ...................

ولي وقتي شروع به نوشتن مي كند چيزي براي نوشتن ندارد ؟

دلش پر از حرفهاي نگفته است ولي چيزي براي گفتن ندارد ، هيچ !

خودش هم نمي داند كه چه چيزي مي خواهد ؟

خودش هم نمي داند كه دلش چه مي خواهد ، طفلكي سرگردان وحيران است ؟

ولي نه چرا مي داند ولي حقي ندارد ، هيچ حقي ندارد او محكوم به تنهايي و مرگ است منتظر است تا مرگ او فرا برسد و در گوشه اي خلوت بميرد آري .

در بي كسي و غربت بميرد .................

No comments: