Friday, February 29, 2008

اعتیاد به هرچیزی کلا بده به نظر بنده.. اما کل اگر طبیب بودی

اعتیاد عجب چیز بدیه!!!!! امروز صبح که بیدار شدم ، چون می دونستم خیلی سرم شلوغه و چند تا جلسه کاری دارم و بعد هم میخوام زود در برم از سر کار.....! پیش خودم گفتم امروز پست بی پست!!!!!!! اما اگه شما باورتون شد ، خودم هم باورم شد
گاهی اوقات بد نیست آدم خودشو خوب بشناسه
خلاصه کلام نتیجه این صحبتهای من و دل این شد که این تازه معتاد شده به دو تا پست واسه امروز بسنده کنه.... البته شانس آوردیم که داره میره جلسه وگرنه خدا میدونست .............
خداییش من خیلی با حالم ها ..... شما هم موافقین؟؟؟؟؟؟؟
:P lol
دیدم کس دیگه ای که تحویل نمیگیره مارو ، اقلا خودمون خودمونو تحویل بگیریم ;)

منم تنهام

يه روز بهم گفت: «مي‌خوام باهات دوست باشم؛آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام».
بهش لبخند زدم و گفتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه.من هم خيلي تنهام».
يه روز ديگه بهم گفت: «مي‌خوام تا ابدباهات بمونم؛ آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام».
بهش لبخند زدم و گفتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه.من هم خيلي تنهام».
يه روز ديگه گفت: «مي‌خوام برم يه جاي دور، جايي كه هيچ مزاحمي نباشه.
بعد كه همه چيز روبراه شد تو هم بيا. آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام».
بهش لبخند زدم و گفتم: «آره مي‌دونم.فكر خوبيه. من هم خيلي تنهام».
يه روز تو نامه‌ش نوشت: «من اينجا يه دوست پيدا كردم. آخه مي‌دوني؟من اينجا خيلي تنهام».
براش يه لبخند كشيدم وزيرش نوشتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه.من هم خيلي تنهام».
يه روز يه نامه نوشت و توش نوشت: «من قراره اينجا با اين دوستم تا ابد زندگي كنم. آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام».
براش يه لبخند كشيدم و زيرش نوشتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه.من هم خيلی تنهام...

دلتنگی هاتو وردار ....به روی قلبم بزار

درد اين دلتنگي زياده! اونقدر که حتي با ريختن اشک هم تموم نميشه!!!

گاهي چه ساده از کنار همه چيز ميگذريم و گاهي چه دردناک!! گذشتن دردناکه! گذشتن از همة چيزا و کسايي که دوستشون داري سخته !

وقتي دردناک تر ميشه که مجبوري بگذري اما بايد دلت رو جا نذاري!!! بايد مواظب باشي صدمه اي نرسوني! سخته! خيلي سخته

Thursday, February 28, 2008

تلخ تر از زیتون کال ، تلخ تر از اسپرسو

امروز تلخم مثل قهوه اسپرسو ، واسه همین شکر قهوه ام رو زیاد کردم
فکر می کنین تاثیر بذاره , و این تلخی از بین بره؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دل من

باز دلم هواي نوشتن به سرش زده است .

مي دانيد هر وقت كه تنها و دل تنگ مي شود ، كسي را فرا نمي خواند جزء قلم و كاغذ ، مي خواهد كه بنويسد از همه چيز از همه كس ...................

ولي وقتي شروع به نوشتن مي كند چيزي براي نوشتن ندارد ؟

دلش پر از حرفهاي نگفته است ولي چيزي براي گفتن ندارد ، هيچ !

خودش هم نمي داند كه چه چيزي مي خواهد ؟

خودش هم نمي داند كه دلش چه مي خواهد ، طفلكي سرگردان وحيران است ؟

ولي نه چرا مي داند ولي حقي ندارد ، هيچ حقي ندارد او محكوم به تنهايي و مرگ است منتظر است تا مرگ او فرا برسد و در گوشه اي خلوت بميرد آري .

در بي كسي و غربت بميرد .................

ارزش دوست داشتن

چقدر خوبه ادم يكي را دوست داشته باشه نه به خاطر اينكه نيازش رو برطرف كنه نه به خاطر اينكه كس ديگري را نداره نه به خاطر اينكه تنهاست و نه از روي اجبار بلكه به خاطر اينكه اون شخص ارزش دوست داشتن روداره....... حالا خودت بگو من چطوری بگم که تو ارزشش رو داری واسه اینه که دوست دارم..........................
.....
....
...
میدونم هیچی نگو باورش تو این دوره خیلی سخت شده ، حتی گاهی خودمم سخته نمیتونم باور کنم!


Wednesday, February 27, 2008

به این میگن هنر رانندگی.....! موافقین؟

من فقط موندم چطوری؟؟؟؟؟






یعنی من الان زیادی حولم دیگه

وقتی خودم برگشتم و دیدم چند تا پست دارم امروز پیش خودم گفتم ای ندید بدید.... بابا یه کم یواش....... رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.!! کجا با این عجله ؟ اینجوری که 2 روز دیگه میبری.
اینه که تصمیم گرفتم شورش رو در نیارم ، ولی آخه اونقدررررررررررررحس قشنگیه بعد سالها دوباره نوشتن فقط همینه که باعث این وفور مطلب شده
:P
و اصولا اونایی که منو میشناسن میدونن که من توجیه کردن رو دوست میدارم ..... بر منکرش لعنت
;)

درد دل

درد اين دلتنگي زياده! اونقدر که حتي با ريختن اشک هم تموم نميشه!!!

گاهي چه ساده از کنار همه چيز ميگذريم و گاهي چه دردناک!! گذشتن دردناکه! گذشتن از همة چيزا و کسايي که دوستشون داري سخته !

وقتي دردناک تر ميشه که مجبوري بگذري اما بايد دلت رو جا نذاري!!! بايد مواظب باشي صدمه اي نرسوني! سخته! خيلي سخته

اون جا کجاست؟؟ یعنی ممکنه این جا باشه؟

گاهی حس میکنم جایی برای خود ندارم

جایی که بشود از دل تنگی ها و دغدغه های زندگی گفت وخود را خالی کرد

جایی که بشود یک دل سیر گریه کرد و جلو ریختن اشکها را نگرفت

جایی که وقتی ترمزت برید و سیم هایت قاتی شد کسی باشد تا دستت را بگیرد

جایی که بشود در آن ماسک ها را کنار زد و چهره واقعی را نشان داد

وبه خاطر ندا شتن ماسک و نقاب و دو رویی خجالت نکشید

جایی که بشود در آن قلبی را پیدا کردAlign Right

که فقط و فقط به خاطر تو بتپد

جایی که بشود در آن بلند شدن را تجربه کرد

جایی که........

میرن آدما از اونا فقط خاطره هاشون می مونه به جا

عجب رسمیه دنیا....
تا حالا شده خبر فوت یکی رو بشنوی با اینکه می دونی حالش خیلی بد بوده و هر لحظه منتظر شنیدن این خبر بودی ولی بازم یه جور خاصی شکه میشی و نمیتونی حتی تو اون لحظه اول اشک بریزی ولی بعد که یه نفس عمیق کشیدی اونوقت تازه میگی راحت شد
این حس که امروز با شنیدن خبر فوت یه عزیز تکرار شد را قبلا هم حدود 2 سال پیش وقتی بهترین دوستم که مدتها از سرطان رنج میبرد را از دست دادم تجربه
کرده بودم
حس خیلی بدیه خدا نصیب هیچ کس نکنه و خدا به بازمونه های همه رفته ها صبر عطا کنه
خاله نیلو دلمون برات تنگ میشه ، یعنی همین الان هم شده و نمی دونیم خوشحال باشیم که راحت شدی یا ناراحت که دیگه نداریمت....!!!!!ا
You will be missed for sure :((((((((((((((

دلم تنگه خدایااااااااااااااااااااااا به کی بگم......:(

هر چند اين زمانه ...دلم تنگ است
امروز بي بهانه دلم تنگ است
مجنون قصه هاي تو خود را كشت
يعني كه عاشقانه دلم تنگ است
من كوچه كوچه كوچه دلم تاريك
من خانه خانه خانه دلم تنگ است
در من تمشك بوسه نمي رويد
زخمي بزن جوانه ! دلم تنگ است
باران ترانه هاي لبم را شست
باران ... لبم ...ترانه... دلم تنگ است
لبخند خاطرات مرا برگرد
برگرد! كودكانه دلم تنگ است
سر را به شانه هاي كه بسپارم ؟
آه اي كدام شانه ! دلم تنگ است

غریبی

غربت را نبايددر الفباي شهري غريب جستجو كرد همين كه عزيزت نگاهش را به ديگري فروخت
تو
غريبي

تقصیر

هر کی اومد تو زندگیم میبردمش تا آسمون
امروز میشد رفیق من فردا واسم بلای جون
نمیشه قلب عاشقو به دست هر کسی سپرد
نمیدونم بد می آورد یا چوب سادگیشو خورد....!!!!ا
هرچی که به سرم اومد تقصیر هیچ کسی نبود
هر چی که بود پای خودم تو قصه هام کسی نبود
هیچ کسی عاشقم نشد، هیچکی سراغم نیومد
جواب کار خودمه هر چی بلا سرم اومد
تقصیر هیچکسی نبود
هرچی که بود پای خودم
فقط تو بعد از این نیا میون لحظه های من
رفاقتت مال خودت مننت نذاز رو سر من
ای قصه ها تموم شده دیگه نیا دورو برم...........!!!!ا

این جا کجاست......؟

جا بود اینجا که آمدیم ؟ در جا بود.. یا شاید در سر جای خودش نبود از اول و یا شاید در را اشتباهی زدیم ...حالا خوب است دست کسی به ما نمی رسد ...وگرنه این سیب شکلش همان است که بود، فقط طعم سیب نمی دهد لعنتی.....!!ا

سالی که نکوست از بهارش پیداست.....!!

واقعا درست گفتن و حکایت ما هم انیجوری شروع شد:
درست یه شبی که حالت گرفته است و حس هیچ کاری رو نداری و به خونه نرسیده به خودت میگی امشب زود میخوابم همون شبی که تا 3 صبح به وب گردی میگذره و همون شبی ِ که از دلتنگی ِزیاد به سرت میزنه تو هم از این به بعد به جای وبلاگ خونی ، وبلاگ نویس شی و خلاصه این بهار نکو خودش صبح وقتی ساعتت زنگ میزنه که پاشو ساعات 4:30 صبح و باید روزت رو شروع کنی و آه از نهادت بلند می کنه و اینجوری میشه که به هوای یه چرت 5 دقیقه ای 1 ساعت دیگه میخوابی و بعد که با حول و هراس از جات می پری و حتی نمی فهمی چطوری بساط صبحونه و نهارت رو ریختی تو لانچ باکس کذایی ( اینجاست که به مزایای زندگی در محیط به قول خودشون فست پِیست غرب پی میبری) و خلاصه در عرض 15 دقیقه استارت ماشین رو هم زدی و راه می افتی که روز جدیدی رو شروع کنی اما کل راه با اینکه هنوز از بی خوابی شب پیش چشمات درست باز نمیشن و مجبور شدی سی دی تو ضبط رو به یه سی دی جفنگ تعویض کنی که خوابو از کلت بپرونه که ......... تو همین حال و هوا فقط به این فکر می کنی که این پست رو چطوری شروع کنی و عنوانش چی باشه و ....
.....
واونقدر تو افکارت غرقی که نمی فهمی چطوری و کی رسیدی دم شرکت و پارک کردی و وقتی به عمق فاجعه بیشتر پی می بری که میبنی ساعت 6:30 صبح و هوا بر عکس همه روزهای دیگه روشن و ماه و خورشید در حال رغابتن و چه روز قشنگی رو درست کردن و تو متوجه هیچ کدوم از اینا نشدی از بس که تو فکر این وبلاگ تازه متولد شده و این پست کذایی بودی......
اینجاست که تازه میگی هنوز شروع نکرده ....... به خودت میگی بابا یواش نرمز دستی رو بکش ، چه خبره زیادی جو گیر شدی ....و به حرفه ای های این مسیر حق میدی که گاها یه پست جدید واسشون از نون شب واجب تره و تو اینو قبلا نمیفهمیدی....!!!! و باز میمونی که رسمش همینه یا من زیادی تازه کارم یا جدی جدی جو گیر شدم؟؟؟؟؟

از روزگار دلم گرفته ، ازین تکرار دلم گرفته... دلم میخواد گریه کنم بارون ببار دلم گرفته....!!!ا

بعضی روزها اونقدر دلت میگیره تو این غربت و تلخی روزگارش که هیچی بازش نمی کنه ، بعد می مونی با این همه دل تنگی چیکار کنی و درد دل و به کی بگی اما بیشتر مواقع ترجیح میدی به کسی چیزی نگی چون البته کسی پیدا نمیشه
با این مقدمه خواستم بگم من وبلاگ نویس نیستم ، حرفه ای نیستم ، نویسنده هم نیستم
سال هاست که نوشتن رو کنار گذاشته بودم و فقط به خوندن اکتفا می کردم.
شدیدا به وبلاگ خونی معتاد بودم و هستم و حالا که دل خیلی گرفته تصمیم گرفتم حرقای دل و یه جایی بگم و کجا بهتر از یه وبلاگ ساده و معمولی
نظر شما چیه؟ فکر می کنین حو گیر شدم؟ یا شما حرفه ای ها هم یه روزی از یه جایی مثل من شروع کردین؟
این تازه کار به کمک ها و راهنمایی ها ، انتقادات و پیشنهاداتتون شدیدا محتاجه
..................

التماس دعا :P lol